بعد از صعود سکوی علم چال- تبخال ها حاصل اون دقایق پر رمز و راز

در ره عشق                

 

گذري بر صعود انفرادي (سُلو)مسير هاري روست ديواره علم كوه

 انگيزه اي كه باعث شد بعد از اين همه سال به سراغ اين گزارش و خاطرات فراموش نشدني آن برگردم اين بود كه بعد از دوران عليرغم صعود هاي متنوع و شايد هم پر سر و صدا هرگاه نگاه به گذشته مي كنم ، در مي يابم فعاليت آن روزها، و در آن شور جواني قدري قابل تفكر و نيازمند بررسي مي باشد. كه اگر بواقع با نگاهي اجمالي به موضوع نگاه كنيم در مي يابم  در آن موقعيت، عليرغم فشار هاي متعدد بر جامعه كه چون سدي در مقابل روند رو به رشد ورزش قد علم كرده بود. دلگرمي بزرگان كوهنوردي باعث شكوفايي استعداد هاي جوانان در اين رشته مي گرديد.

 

از آن برهه زماني مي شود به سالهاي 1365 تا 1375 اشاره كرد به طوري كه در آن دوران فعاليت هاي  ارزشمند بسياري از سوي جوانان اين رشته و صد البته با تفكرات پخته شده بزرگان به سر انجام رسيد كه بطور اختصار مي توان به گشايش مسير هاي مختلف از شرق كشور در ديوارهاي  اخلمد تا بيستون در غرب و علم كوه در شمال همچنين صعود هاي سرعتي و انفرادي بروي اين ديوارها اشاره كرد.

شايان ذكر است تمامي اين فعاليت ها  بدون حمايت دولتي و صرفاً با هزينه ي شخصي انجام مي گرفت و اگر بعضاً حمايتي هم صورت مي گرفت از سوي پيش كسوتان اين رشته  آن هم در خصوص عاريه دادن وسايل بود، پر مسلم است اگر در كوران فعاليت آن سالها نگاه درستي به موضوع و انرژي سر شار جوانان معطوف مي شد، مي توانست بنيان گذار صعود هاي برون مرزي فني و گشايش بروي ديواره هاي مهم جهان باشد.كه بعضاً ارزش اين صعودها در جهان از جايگاهي ويژه اي برخور دارمي باشد. و خود مي توانست راهگشايي مثبتي باشد بر روند رو به رشد جامعه كوهنوردي كشور، كه ميتوان گفت اين حركت به نوعي آغاز گرديد بطور مثال مي شود به گشايش 2 مسير جديد با درجه بالا بروي ديواره دميركازيك تركيه و صعود تقريباً فني قله راكاپوشي اشاره كرد، و در ادامه مي شد به صعود ديوارهاي بلندي چون ترانگو،آمادابلام و ... فكر كرد. كه مي توانست چشم اندازي درست باشد بر دستيابي به قلل دشوار و فني جهان.

 

تا هرگز نشنويم از زبان بزرگان رشد يافته" در اين كوران كه خود با زبان صادقانه پس از صعود 5 يا 6 قله از مجموع قلل هشت هزار متري هاي جهان اذعان كردند: "براي صعود قلل باقي مانده هيماليا بايد نفر خرج كرد" كه بواقع وقتي از منظر فني به اين انديشه مي نگريم در مي يابيم اين طرز تفكرات نشاًت گرفته از ضعف فني قالب بر تشكيلات صعود هاست كه باز در تكميل اين استدلال ها مي توان اشاره كرد به  صعودهاي هيمالايا از مجموع قلل 14 گانه هشت هزار متري منجمله  قله لوتسه 8560 متري، با صعود 12 كوهنورد ايراني كه از لحاظ تعداد صعود كننده و همچنين سن افراد كاري پر ارزش در عرصه جهاني به حساب مي آيد. اما اگر به اين صعود ها از منظر فني و ديدكارشناسانه نگاه شود. در مي يابيم كه اين گروه جوان بدون شك بايد با 2 كشته به وطن باز مي گشت (اشاره به جلسه بررسي صعود در نپال سال 80 و متن چاپ شده در مجله كوه شماره 43 دهليز لوتسه از آقاي  زارعي)  و نهايت اينكه گزينش افراد بايد در اردوها دچار تغيير گشته فقط به قدرت جسماني افراد بسنده نگردد.

 

از اين رو بود كه به سراغ گزارش دل انگيز صعود سلو (مسير هاري روست در ديواره علم كوه) رفتم چرا كه باز وقتي به فعاليت هاي آن سالها نگاه مي كنم در مي يابم در آن زمان  مي بينم اخلاص، شور، جسارت وصف ناپذيري حاكم بود از صداقت در صعود گرفته تا ارائه درست مطلب تا احترام به سينه سوختگان اين رشته كه شايد بشود گفت: گناه اين ديگري نيز به نوعي بر مي گردد به شرايط آشفته بازار اجتماعي موجود.

 ولي چرا سلو؟

اين سوالي بود كه بعد از اجراي برنامه در سميناري از من پرسيده شد. چه جوابي بايد مي دادم چراكه همه آنها كه به نوعي دستي بر آتش داشتند مي دانستند كه "چون كوهها هست ما هم بايد آنان را صعود كنيم  و مصداق اين قطعه ادبي است كه"  هستم اگر مي روم گر نروم نيستم" مگر نه اينكه همه ما معتقد به روند رو به رشد هستم پس من هم معتقد بودم بايد به سطح بالاي كار برسم پر مسلم است اين روند بايد منطقي واز روي شناخت، شناخت از خود به لحاظ روحي رواني تكنيكي  و بر آن اين جواب را به زبان راندم: وقتي كه از اولين صعود ديواره ي علم كوه "مسير لهستاني ها" در سال 1363 با آن مشقت باز گشتم. با خود عهد بستم يا ديگر باز نخواهم گشت كه اگر بازگشتم با نگرش جديدي خواهم آمد اين همان جرقه اي بود كه مرا بر آن داشت براي كار ي كه قصد انجامش را دارم بايد بهايش را بپردازم حال براي صعود سلو براي كسي كه صعود هاي مختلف و متنوعي را انجام داده راه شيرين و دلچسبي بود كه مي توان قدري به عقب بر گشت به آن موقع كه همنوردان گروه مخلصانه ما را تر و خشك كرده كوله پشتي ما را تا زير مسير آورده، حنجره پاره مي كردند تا ما بر قله بايستيم و اين شوق بودن بود كه عليرغم نداشتن وسايل مدرن عشقمان شده بود خريد يك جفت كتاني اسپور تكس و رفتن به روي سختون  همه ي اين ها و صدها خا طرات به ياد ماندني و درس هاي سخت بود كه اين جرقه را  در ذهنم به وجود آورد و  هرجا مطلب و يا نوشته اي مي يا فتم آن را با دقت در ذهن سپرده به كار مي بستم، كه مي توان به صعود مسير كتيبه، همداني ها، عقاب ها، قوش و ... اشاره كرد كه خود راه گشايي بود براي نيل به هدف كه علم كوه بود و مسير هاري روست.

 

منطقه و ديواره ي علم كوه با توجه به قرار گرفتن در ارتفاع بالاي 4000 متر و نظر به تنوعات صعود در خود پيوسته مورد توجه كوهنوردان ايراني و خارجي قرار گرفته كه مي توان اشاره ي اجمالي انداخت به مسير هاري روست و علايي، كتيبه اي، لهستاني ها، آرش، همدان، كرمانشاه تا گشايش جسورانه ي مسير انجمن در زمستان كه متاً سفانه عليرغم صعود پر تعداد زمستاني در اين منطقه همچنان تنور صعود هاي با تفكر و تكنيكي همچنان سرد است كه سرد.

  

    با صعود هاي مكرر به روي اين ديواره بود كه مرا به تفكر صعود سلو نزديك تر نمود و اما جراًت اينكه قصدم را براي كسي بيان كنم را نداشتم تا اينكه دوست وهمنوردم حسن نجاتيان(در كوهنوردي ما را حسنين خطاب مي كردند) مرا با او آشنا ساخت در خيابان بوستان سعدي تهران و در اتاقي اي كمي بزرگتر از جان پناهي مي زيست با يك عالمه عشق. خوب به ياد دارم و هرگز از ذهنم نمي رود وقتي وارد خانه اش شديم چقدر صميمانه و بي ريا ما را پذيرا شد و بروي پوستيني كهنه در گوشه ي اطاق نشاند جايي كه محل نشستن خودش بود با چند راديو كهنه در اطراف كه هر يك بروي موجي تنظيم شده بود در بالا دست اطاق تعدادي رختخواب با حساسيت چيده شده بود و در بالاتر وسايل كوه و قفسه هاي كتاب از همه چيز و همه كس تا دلت بخواهد.

 

   داشت از اندك مبلغ دريافتي ماهانه معلمي، مرغي به روي اجاق براي ميهمانان تدارك مي ديد و چون فارغ شد رو به من "پسر جان چي شده در فكري؟ و نشست " وقتي به او اظهار داشتم آقاي اسماعيل زاده نظرت در مورد صعود انفرادي علم كوه چيست؟ بلا درنگ جواب داد "پدر جان من هيچ كس را براي كاري كه قصد انجامش را دارد منع نمي كنم كوهها درست شده كه ما با آن عشق بازي كنيم روي فكرت كار كن، تمرين كن و قبل از صعود اصلي چند بار با نفر صعودش كن" همچنين چند گزارش  سنگنوردي از كوهنوردان اروپايي منجمله صعود انفرادي والتر بوناتي از مسير آگر  را به من داد كه كمك بزرگي از لحاظ تكنيكي و روحي به من كرد.

 

 از آن موقع كار من شده بود تمرين، تفكر، ياداشت قسمت هاي دشوار مسير و اينكه مشابه معابر فني ديواره را در ارتفاع پايين و با ايمني بيشتر تمرين كردن همچنين صعود مسير هاي گشايش يافته با به كارگيري از كمترين مياني و در ادامه ي آماده سازي تمرينات مستمر، دويدن، خون دل خوردن، با خود جنگيدن و تازه وقتي با تن خسته به خانه بازمي گشتم نگاهم به عكس و كروكي بزرگ ديواره مي افتاد.

    مرداد سال 1373 يكي از دوستان از كشور انگلستان برگشت و قدري ابزار فني مدرن از جمله كتاني سنگ با خود آورد، كه در ارتقا سطح فني من كمك شاياني ايفاد نمود.

در آستانه ي صعود دوستم مرحوم شاهرخ جزايري قول آوردن گروهي تصوير بردار به منطقه را به من داد كه چند روز قبل از برنامه ا ظهار داشت متاًسفانه جور نشد كه اين امر تاثير بدي در روحيه من گذاشت بطوري كه تقريباً از انجام صعود منصرف شدم.

 

9 و10/5/73

تابستان گرمي است به همراه تعدادي از دوستان گروه آرش تهران وارد كلاردشت و رودبارك شده با جمع آوري تداركات و بسته بندي وسايل و نهايت دعوا با قاطر چي ها بر سر وزن زياد بار خود را به منطقه علم كوه رسانديم.

12/5/73

اين روز با مرحوم  قدير يزداني اقدام به صعود ديواره از مسير فرانسويها پرداخته از محلي به نام دو راه لهستانيها كه نام مسير اورال بر خود دارد به طاقچه مثلث رسيده اقدام به باز گشايي 35 از مسير لهستان 52 نموده با توجه به تنگي زمان از مسير مستقيم و از طريق كلاهك بزرگ لهستان فرود آمديم.

 

14/5/73

با رسيدن به مسير قبلي از همان راه روز قبل و ادامه ي مسير تا  طاقچه قمقمه كه حدود 35 عدد ميخ مختلف به عنوان مياني بر جاي گذاشته و در ادامه با ترميم مسسير شكوه تا قله صعود نموده از مسير سياه سنگها به سكوي علم چال عزيمت نموديم.

 

15/5/73

صعود مسير هاري روست در مدت زمان 3.25 دقيقه تا قله كه در ضمن صعود، مسير نيز ترميم گرديد. بياد دارم در بازگشت از اين مسير بود.  تنگ غروب روي سكو با قدير نشسته بوديم كه ايشان اظهار داشت: برنامه ات چيست؟ و وقتي برنامه را گفتم كه اول قصد صعود سلو داشته ام ولي حال از ذهنم رفته ايشان اظهار داشت." با صعود اين چند روزه در منطقه شما از وضع مطلوبي برخوردار مي باشي پس صعود كن." همان غروب بود كه رضا خوشدل از كوهنوردان مشهد به منطقه آمد و وقتي شنيد كه قصد اجراي چنين برنامه اي را دارم به سرچال رفت و مجدداً شب برگشت تا فردا به عنوان مراقب در محل حاضر باشد. شب با صرف شامي مختصر زودتر از روزهاي به كيسه خواب پناه بردم، واين در حالي بود كه قدير با بچه ها تا پاسي از شب خواندند.

 

 

هفده روز از مرداد ماه گذشته: ساعت 4.30 دقيقه صبح است، گرماي كيسه خواب را ترك كرده خود را به آشپزخانه محقر تيم كه با پس مانده هاي جانپناه قبلي ساخته شده مي رسانم، صبحانه شامل شير خشك، تخم مرغ و خرما كه ما به زبان محلي به آن " خرما ملوس" مي گوييم. كه براي من گذري شيرين است  به خاطرات تلخ و شيرين دوران كودكي كه مگر چه اتفاقي مي افتاد و يا كسي تجويز مي كرد كه بايد اين غذا خورده شود و آن موقع بود كه به ما داده مي شد، البته نه به عنوان صبحانه بلكه وعده غذاي اصلي آن هم با آب و تاب مخصوص خودش.

 

خورده نخورده در حالي كه  غرغر قدير يزداني را به تن مي خرم به سرعت تن به سوز صبحگاهي داده گام در يخچال علم چال مي گذارم بچه ها تا زير گل سنگها كه عمده برف آن آب شده است بالا آمده با هم خداحافظي مي كنيم و قبل از اينكه احساسي شويم قدير با لهجه خاص تهراني دلگرمي مي دهد كه: پسر برو فقط به قله فكر كن و نگاه شيرين رضا خوشدل كه جانانه به دل نشست. فعاليت اين چند روزه باعث شده با سرعت مطلوبي به انتهاي غربي ديواره مسير هاري روست برسم: اين مسير را به لحاظ تنوع در صعود همچنين در جه طبيعي انتخاب كردم اگر چه مي  دانم كلاهك نيروي فوق العاده مي خواهد ولي مجموع بررسي مرا بر اين داشت كه جهت صعود انفرادي(سلو ) اين مسير بهتر خواهد بود.

     دو تيم از كرمانشاه يكي زير ديواره رسيده ديگري كف يخچال هستند. به دليل سرد بودن هوا بادگيري نازك به تن كرده ام تا از كرختي عظلات جلو گيري كند، زير ديواره با پوشيدن كتاني سنگ از دوستم اسماعيل متحير پسند خداحافظي كرده ايشان به شوخي گفتند:" اگه مشكلي پيش آمد بمان تا ما بالا بياييم" و من اگه تونستم خودم را نگه دارم باشه روي چشم.

 

   نرم، آرام خود را درون تنوره اول مسير مي كشانم لحظات اول دلهره تمام وجودم را تسخير مي كند كه با كمك قورت دادن آب دهان و منسجم كردن افكار خود را مي يابم هر دم وزش نسيمي سرد پيشاني مرا نوازش مي دهد. به سرعت خود را به زير كلاهك بزرگ فرانسويها همان جايي كه دو دوست كرمانشاهي در حال آماده شدن براي عبور از آن هستند مي رسانم.

 

نگاهشان وبعد سخنان و تشويقهاي گرم و صميمي شان را پاسخ گفتم.بر اساس تجربه اي كه در روز قبل و در تمرينات به آن رسيده بودم نمي خواستم از مسير معمول درگير كلاهك شوم بلكه خود را به كنج آن جايي كه انباشته از برف بود رسانده با گرفتن گيره وكمك از طنابچه اي كه دور مياني حلقه زده توانستم اقدام به پاك نمودن كف كتاني نمايم، تنها صداي كلاغ سياه ساكن ديواره علم كوه آشنايي هميشگي سنگنوردان كه بر فراز سرم به پرواز در آمده بگوش مي رسد.

با گرفتن چند گيره به قسمت دشوار مسير يعني لبه كلاهك مي رسم. دستم، يعني دست راست را در گيره اي مناسب قرار داده، آرام و بدون استرس پاي خود را تا جايي كه ممكن است بالا مي آورم بطوري كه حالا، تكيه گاه مناسبي شده تا خود را پيدا كنم با حركت قطري دست خود را به گيره بالاي مياني رسانده، مجبور مي شوم يك پايم را بروي ميخ بگذارم كه كار اشتباهي است با بلند شدن روي پا و انتقال نيرو روي دست راست، دست چپم را به گيره اي نه چندان مناسب در رخ چپ كلاهك رسانده در ادامه پاي راست است، كه به مدد مي آيد با چند متري صعود و عبور از كنج چپ و منفي مانندكلاهك به تنوره كوچك نيم لاخ مي رسم،  مسير از اينجا با داشتن چند مياني به رخ صاف و صيقلي كلاهك يعني سمت راست پيچده نهايتاً به كارگاه دو ميخ مي رسد. كه براي من با اين شرايط (بدون ابزار) مناسب نمي باشد. از اين رو با بررسي مجدد اقدام به صعود مستقيم از  مسيري حدوداً 15 متري مي كنم كه از كنار كارگاه گذشته مرا به زير كلاهك كوچك فرانسويها مي رساند.

   بيشتر به شكل پاگستري از اين قسمت هم فارغ شده مسير سمت راست را برمي گزينم چراكه در صورت سقوط سنگ از بالا در امان هستم باز هم 30 متري بالاتر در حالي كه قدري تنشه هستم به قسمتي مرسوم به كارگاه يخ كه تعدادي طناب رنگ و رو رفته كه از يخ بيرون زده شده و حكم كارگاه دارد مي رسم، لختي استراحت كرده جرعه اي آب به گلو مي ريزم، بلكه نيروي از دست رفته را جبران نمايم و توان گذر از تنوره بالاي سر را داشته باشم.

    ادامه مسير تنوره اي سه جاف مانند است كه چند مياني رنگ و رو رفته علامت مسيرمي باشد، گيره ها عموماً اريب و تعدادي زير مي باشد با سرعت از عهده اين قسمت نيز بر مي آيم تا به كفي مانندي برسم كه در كف پوشيده از يخ مي باشد، و چند جايي سنگ از آن بيرون آمده باعث مي شود راحت بتوان صعود كرد. از اينجا و از طريق مسير سمت راست كه چند گوه پوسيده و ميخ در آن كوبيده شده با گيره هاي مناسب بعد از چند متري شما را به اول تراورس فرانسويها مي رساند، اما مسير هاري روست كه هدف من مي باشد سمت چپ قرار گرفته است و بايد از كلاهكي كوچك كه به روش دولفر قابل صعود است بالا رفت تا به دهليز بزرگ هاري روست رسيد.

   شروع به صعود مي كنم گيرهاي پا خيس و شن ريز روي آن را گرفته با بلند شدن روي گيره در اثر حركت كلاغ سياه، در بالاي سرم سنگي از بالا در رفته به مچ دست چپم اصابت نمود از اين رو تعادلم را از دست داده گيره شكست و به پايين در غلطيدم. تنها كاري كه از دستم بر مي آمد اين بود كه با تمام قدرت دستانم را به طرفين پرس كنم تا از سقوط بيشتر جلوگيري كنم

، چند متري پايين آمدم و قبل از رسيدن به لبه پرشيب تنوره كارگاه يخ توقف كردم. چطور نمي دانم. نفس در سينه حبس شده. گيج و منگ احساس كردم ديواره را در آغوش كشيده ام و از اين يار ديرين طلب ياري مي كردم. صورتم خيس شده بود و طعمي شور را در دهانم احساس مي كردم. در سرماي ارتفاع دهانم آتشين شده بود. گوشه ابروي چپم پاره شده خون از آن جاري است. خود را جابجا كرده، به كنج امن ديواره مي كشم، دست در دهان مي كنم به منظور تست دندان ها كه خوشبختانه سالم هستند، اسپري بانداژ محلول منعقد كننده خون را  با احتياط به روي زخم صورت و دستم پاشيده، قدري آرامش خود را پيدا كرده، نا خدا گاه نگاهم به سر انگشتان دستم مي افتد و بيدرنگ به ياد اولين آموزش هاي مربيان سنگنوردي و اهميت انگشتان براي سنگنورد. انگشتان دستم قدري متورم شده از حس و حال افتاده اند، چه كار بايد بكنم؟ اين سوالي بود كه در اين لحظات حساس به ذهنم رسيد. مانده ام ميان رفتن و ماندن، ميان قبول شكست وعدم توانايي، كه در اين صورت بايد بمانم تا بچه هاي پايين دست برسند و با آنها تصميم بگيرم كه چكار كنم. براستي چه كسي بايد براي من تصميم بگيرد مگر نه اينكه من خودم اين راه را انتخاب كرده ام.

   خيلي سخت است و مي دانم در صورت قبول شكست پشت مي كنم به رسيدن به آرزويي بزرگ، به همه ي آن تلاش دو ساله ام، تمرينات سنگين، شب نخوابي، مشقت كشيدن، نگاه گرم دوستان كه منتظرم بودند، چهره مهربان همسر موقع خداحافظي كه بر پاشنه در ايستاده بود و به سختي نگاهش را بدرقه راهم مي كرد كه نمي دانم مي دانست همسرش دارد به چه قصدي به كوه مي رود كه اگر مي دانست...  در اين دقايق كه بسيار سخت هم مي گذرد همه و همه ي اين اوامر مرا براين داشت كه نبايد در راه ماند. بايد رفت.

"اميد بيكران عشق است"

هرگز از مرگ نهراسيده ام

...

    جستن

  يافتن

  و آن گاه

  به اختيار برگزيدن

  و از خويشتن خويش با رويي پي افكندن _

  اگر مرگ را از اين همه ارزشي بيشتر باشد

    حاشا حاشا كه هرگز از مرگ هراسيده باشم.        ا. شاملو

    صداي كلاغ سياه مرا به خود آورد چونان دوستي بر بالين يخ زده يار، مثل كساني شده ام كه دچار سرمازدگي مي شوند، گيج و منگ نا خداگاه دستم داخل كوله كوچك زرد مي خزد، و با آب انگور بيرون مي آيد، بيدرنگ سر مي كشم، گرم مي شوم خود را پيدا كرده تصميم به صعود مي گيرم آماده حركت مي شوم، بندكفش را سفت كرده، مقداري از پودر روي سنگها پاشيده شده كه با خون قاطي شده است. با جمع كردن مسير را ارزيابي مي كنم، خود را به زير كلاهك رسانده سرانگشتان را به گيره آشتي  مي دهم، بلند شده اولين گيره ها را لمس مي كنم از اين سد كوچك گذشته بدرون سه جاف هاري روست مي خزم از كنار دو كارگاه كه هر كدام سي متري طول دارد مي گذرم، هوا سرد و است از اين رو در انگشتان پاها احساس سرما مي كنم از اين رو  مجبورم تحركم را بيشتر كرده روي گيرها با تحرك بيشتري كار كنم، دقايقي ايستاده تمدد اعصاب و تفكر جهت رد كردن تراورس مرا وا مي دارد، قدري تنقلات به دهان بريزم خوردن مواد قندي همراه قدري خشكبار شرايط را مطلوب تر مي كند. دستان را مالش داده عليرغم صعود چند روز قبل مسير برايم قدري غريب به نظر مي آيد و يا شايد سقوط پايين باعث شده قدري دست به عصا راه بروم و بي گدار به آب نزنم، چون خوب به ياد دارم اين قسمت داراي يك عدد مياني رنگ و رو رفته بود، كه در موقع صعود حتي دو نفره با اضطراب صعود مي شد.

   دستها درون كيسه پودر مي لولند و با مشتي پودر بيرون مي آيد، قدري به كف پا ريخته مقداري هم بروي گيره هاي ريز مسير مي پاشم تا از خيسي آن بكاهم، درگير قسمت بد فرم مي شوم، صداي از دور بگوش مي رسيد قدير است: احوال مرا از گروه در حال صعود مي گيرد" حسن كجاست؟ آيا بالا رفته؟  و احسان در پاسخش: "خيلي وقته رفته. " و باز هم سكوت بي همتاي علم كوه و انتظار دوستان پايين كه از لرزش صدايشان نگراني موج مي زد.

دقايقي طول مي كشد تا از دست اين گيره هاي بد فرم همراه سنگ ريزه اي روي گيره جان سالم بدر برم و خود را به روي گرده برسانم كه از درجه نسبتاً پاييني برخور دار مي باشد.

با رسيدن سرانگشتانم به خورشيد تلاقي مي شود با معلوم شدنم از پايين و  در پي صداي جيغ و داد عزيزان كه همراه بود با هلهله وشادي وصف ناپذير آنها.  از راه دور گرماي آغوششان را حس مي كردم و خوني كه بگرمي در رگها جريان يافت و اشكي از روي شوق بديدگان نقش بست، و نهيب درون كه هنوز راه مانده از لابلاي سنگهاي ناپايدار با احتياط زياد گذر كرده به كلاهك آخر مسير مي رسم. اينجا همان محلي است كه هاري روست وعلايي تا اين قسمت صعود كرده برگشته اند و ادامه صعود را آقايان نجا و فرزين نيا صعود كرده به قله مي رسند.

به آرامي روي گيره بلند شده درگير قسمت دشوار آخر مسير كه مستقيم مي باشد مي شوم كه بعد از 10 متري به سمت چپ تراورس كرده با دور زدن سنگي نسبتاً بزرگ به پشت و روي سكو مانندي مي رسد با اتمام اين قسمت مي شود گفت حالا با تمام وجود خورشيد را در آغوش كشيدم. و دستان كه به آرامي و به منظور تشكر و علامت به بالا رفت و زانوان كه آرام شكسته شده مرا زمين گير نمود.

   روبروي من درست چند قدمي كلاغ سياه روي زمين نشسته به من خيره شده با خنده به او گفتم هِي دوست ديدي شيطنتت داشت كار دستم مي داد.

تو گويي به جا آورد نيم خيزي زده، شيرجه زنان در هوا اوج گرفت چرخي زد واز نظر ناپديد شد. كفشهايم را با كتاني اسپورتكس تعويض كرده آماده عبور از ريزشي هاي زير قله مي شوم به دليل خطر ناكي اين قسمت ترجيح مي دهم به سمت قله شاخك از كمر بر ديواره ريزشي تراورس كنم، دقايقي بعد به روي خط الراًس شاخك علم كوه رسيده به سمت سياه سنگ سرازير مي شوم هنوز چند متري پايين نرفته ام كه  به گروهي بر مي خورم كه گويا از مسير نرمال به قله آمده در حال بازگشت هستند.  نفر آخر در حالي كه با آب و تاب ته مانده ي ليمويي در دست دارد در حال تعريف مي باشد، با رسيدن و رد وبدل كردن خسته نباشيد بي درنگ از او ليمو را گرفته بروي لبان تاول زده از اين صعود چند ساعته مي مالم با زبان تركي چيزهايي از من مي پرسند كه وقتي متوجه مي شوند من متوجه نمي شوم به فارسي سوال مي كنند: كجا بودي؟ كي آمدي؟ و قبل از اينكه من جواب بدهم گويي خودش جواب ها را مي يابند، و مجدداً سوال:  از گرده آمدي؟ يا ؟ ... و من كه بايد بروم مجال ماندن نيست دلم براي دوستانم يك ذره شده است. با گذر از كوچه باغ سياه سنگ با قله دندانه اي شكل و رسيدن به گردنه چالون به سرعت و در حالي كه ساعت به ده صبح مي رسد. به سكوي علم چال مي رسم. خود را در آغوش گرم دوستان مي اندازم و گريه كه مجال نمي دهد.

     براساس زمان سنجي دوستانم از پايين (گروه مراقب، دوستان كرمانشاه، همدان) صعود از زير ديواره  تا قله (بالاي كلاهك آخر مسير) به مدت 1.30 دقيقه ثبت گرديد.

نمي دانم آيا زبان، و يا سخني هست كه آورده شود تا بتوان با آن تشكري حداقل و ناچيز كرد از زحمات و چشم انتظاري ها عزيزان باري فقط مي توان گفت، بزرگان، بزرگ انديشان هميشه برفراز، هميشه استوار.خوبان مهربانان قدير يزداني، رضا خوشدل براي هميشه با خاطرات اين صعود در قلب من خواهيد ماند.

اگر از من سوال كنید بعد از صعود حال و هوايت چگونه بود بايد بگم انگار بار بزرگي از روي دوشم برداشته شده بود و انگار سبك شده ام در عين حالي كه براي خودم هم جالب و هيجاني بود كه بتوان در اين زمان حداقل كار را به سر انجام رساند.

J   و بازم اگه ازم بپرسند آيا اين جور صعود ها را براي كسي تجويز ميكني؟ بايد بگم: اين موضوع خيلي حساس است بطوري كه خود شخص بايد به علم موضوع دست يابد، يعني هر زمان كه فرد به قابليت فني، روحي، رواني و از همه مهم تر شناخت درست مسير ومعابر دشوار آن دست يافت، آن موقع مي تواند تصميمي از روي منطق بگيرد ....

ابزار آلات اين تلاش:

ü      يك عدد طناب انفرادي 3 متري (استفاده نشد)

ü      يك عدد طنابچه پروسيك (استفاده نشد)

ü      4 عدد كارابين (استفاده نشد)

ü      كيسه پودر

ü      كفش اسپرتكس

ü      كفش كتاني سنگ از نوع بوريل

ü      كلاه كاسكت

ü      بادگير و شلوار معمولي

ü      وسايل بانداژ

ü      شكلات و آب انگور

ü      مختصري تنقلات و بيسكويت

     تقدیم به همه ی عاشقان راه سختون ها خاک پایتان توتیای چشمم باد .              

                                                                                محمد حسن نجاريان

                                                                                         مرداد 1373

   

 

 

           

Alam kool Map